پرش به محتوا

همجنس گرا: جامعه همجنس گرایان و رویاهای من

2010/02/22
by

پیوند به منبع

چی شد که مفهوم جامعه همجنس گرایان در ذهن من شکل گرفت؟

وقتی  شانزده هفده ساله بودم همیشه در ذهنم تصور می کردم که با یک پسر زندگی کنم، همدیگر را در لمس کنیم و دوست داشه باشیم، توی ذهنم یک زندگی رویایی ساخته بودم با اون پسر حرف می زدم و به جای اون هم حرف می زدن، فکر می کردم که چه جاهایی با هم میریم، خونمون چه شکلیه و این چیز ها، بعد ها از طریق اینترنت با سایت گی ایران آشنا شدم، اونجا همجنس گرایان ایرانی پیغام می نوشتند، در همین زمان بود که ذهن من از حالت من و یک پسر دیگر خارج شد و خودم را در میان جمعی دیدم که هم احساس من بودند، حس کردم به بیشتر از یک نفر اهمیت میدم، حس کردم دوست دارم بدونم حال بقیه چطوره، چه کار می کنند، رابطشون با دوستشون چطوره، بعد ها با دوستان همجنس گرام بیرون می رفتم، رستوران می رفتیم، مهمانی می رفتیم، به زندگی اونها اهمیت می دادم و اونها هم همین طور، من که تمام زندگیم تنها بودم و نمیتونستم رابطه نزدیکی با دوستام داشته باشم این احساس را داشتم که دیگر تنها نیستم، موضوعی هست که دوست دارم با بقیه صحبت کنم، به صحبت های اونها اهمیت می دادم و لذت می بردم، از طرفی با چیز دیگری هم آشنا شدم و اون درد و رنجی بود که سایر همجنس گرایان داشتند که در خیلی هاشون خودم هم با اونها همدرد بودم، برای مثال بخاطر رفتار هامون مسخره می شدیم، جدی گرفته نمی شدیم، مجبور بودیم نقش بازی کنیم، با خانواده مشکل داشتیم، می ترسیدیم دیگران بفهمند همجنس گرا هستیم، از نقش بازی کردن خسته بودیم، از طرفی با دستاوردهای همجنس گرایان در غرب آشناه شدم و شاهد بودم که کشور های غربی و شرقی یکی پس از دیگری ازدواج همجنس گرایان را به رسمیت می شناسند، تشکل های همجنس گرایان به صورت علنی فعالیت می کنند و مسائلشون رو مطرح می کنند، در همین ایران می دیدم که بعضی همجنس گرایان تونستند زندگی خوبی داشته باشند، پدر مادرشون می دونند که همجنس گرا هستند، دارند با شریک زندگیشون در یک خانه زندی می کنند و کار و زندگی خودشون رو دارند، همه اینها باعث شد یک سری احساسات جمعی که از رنج ها و خوشی های همجنس گرایان درست شده بود در من بیدار بشه، خودم رو با همجنس گرایان دیگر در یک پیوند عمیق می دیدیم، این شد که پس از حدود دو سال و در سن بیست سالگی مفهومی به عنوان جامعه همجنس گرایان در ذهن من به صورت بسیار پر رنگی نقش بست.

رویاهای من در باره جامعه همجنس گرایان چه بود؟

سالهای 1379 تا حدود 82 تا جایی که مشاهد بودم همجنس گرایان تازه داشتند به صورت گسترده همدیگر را پیدا می کردند، دلیلش یکی شرایط اجتماعی بود و مهم تر از آن اینترنت، آن روز ها خیلی هوای هم را داشتیم، جمع هایی بودیم و همه به هم تلفن می زدیم از حال هم باخبر بودیم به هم اهمیت می دادیم، تجربیاتمون را با هم قسمت می کردیم، خلاصه خیلی همبسته بودیم، حس در گروه بودن را داشتم، فکر می کردم یک نیروی اجتماعی هستیم، می تونیم توان جمعیمون رو بکار ببریم و در جهت منافع جمعی ازش استفاده کنیم، فکر می کردم میتونیم بهم کمک کنیم ولی چنین نشد طولی نکشید که این خرده فرهنگ و جامعه کوچک و نو پا از هم گسسته شد، شاید یکی از دلایلش این بود همه ما خیلی آشکار تر شدیم دیگه خانواده ها می دانستند همجنس گرا هستیم، دوستانمون می دانستند، فامیل می دانست، همکاران می دانستند، دیگر احساس تنهایی و منزوی بودن را به آن صورت نداشتیم، همجنس گرا بودن برایمان یک چیز عادی شده بود، بخشی از پیوند ما همجنس گرایان که از منزوی بودن و رانده شده بودن از جامعه و مخفی بودن تشکیل شده بود تا حد زیادی پاره شد و آن گروه ها از هم گسستند. هر کس با پارتنرش یا پارتنرهایش به کناری رفت و وبلاگی به پا کرد و شعر گفت و مقاله نوشت و بیانیه نوشت …، دیگر از حال هم خبر نداشتیم، تلفن هم را نداشتیم، دور هم جمع نمی شدیم، تجربیاتمان را با هم قسمت نمی کردیم، درد دل نمی کردیم، وقتی به هم می رسیدیم وانمود می کردیم که همه چیز خوب است، سربسته حرف می زدیم، تعارف می کردیم، هم شکل جامعه دگر جنس گرا شدیم، در جامعه حل شدیم، اینجا بود که فهمیدم انتظارم از جامعه همجنس گرایان بسیار رویایی بود، واقعیت ها چیز دیگری بودند، ما عده هم رزم نبودیم، پارتیزان نبودیم، فعال اجتماعی نبودیم، خلاصه آن نیروی جمعی جامعه همجنس گرایان ایران فقط رویایی بود در ذهن من.

همجنسگرایان

جامعه همجنس گرایان

No comments yet

بیان دیدگاه