EraZer Head: همجنسگراها از فضا نيامدهاند
رضا: توصیه می کنم خوندنش رو از دست ندین، هرچند روی مثال ها نمی تونم نظر درستی بدم ولی در کل حس! می کنم آخر مطلب نگارنده قدری خسته شده و نتونسته با تمرکز کافی متن رو به انتها برسونه.
انسانها درباره تمام مسائل موجود در جهان تصورات و برداشتهايي دارند. ميتوان گفت هر مفهومي كه براي آن كلمهاي ساخته شده، ميتواند در ذهن ما تصوري پيش ساخته ايجاد كند: سياهپوست، امريكا، پنگوئن، خوك، سوسيس، انسانهاي اوليه، آدم فضايها و … .
ليست ميتواند تا بينهايت ادامه پيدا كند. ممكن است كه ما در زندگي واقعي با هيچ كدام از آنها برخورد مستقيم نداشته باشيم. مسلماً هيچ يك از ما يك انسان اوليه يا يك آدم فضايي را به چشم نديده است، اما بعد از آوردن نام آنها بلافاصله تصويري از پيش تعيين شده در ذهنمان نقش ميبندد: انسان اوليه به صورتي مردي خميده و درشت هيكل با ريش و موي فراوان، و آدم فضايي به صورت موجودي كشيده و باريك با چشمان درشت و انگشتان دراز.
همجنسگرايان نيز از اين نظر دست كمي از انسانهاي اوليه يا آدم فضاييها ندارند. با آوردن نام همجنسگرا، در ذهن مخاطبان بلافاصله تصوري ايجاد ميشود كه نوع و ماهيت آن بستگي به محيط اجتماعي و فرهنگي رشد دهنده آن شخص، و ميزان اطلاعات مستقيم و شخصي خود او دارد.
در جامعهاي بسته مانند ايران، شايد برجستهترين تصويري كه ايجاد شود، تصوير فردي هوسران و لاابالي است كه در ذهناش چيزي جز سكس و در باطناش چيزي جز پليدي پيدا نميشود. ممكن است اين تصور، به صورت شخصي منحرف و پدوفيل (بچه باز) يا شخصي با اختلالات رواني باشد. بعضي نيز مردان همجنسگرا را به شكل عدهاي پسر خوش قيافه، با حالات و اطوار زنانه تصور ميكنند و زنان همجنسگرا را خشن و بي ظرافت و مردوار.
نكته اساسي اين است كه تصورات قالبي يا Stereotypeها، چه درباره انسانهاي اوليه، اعراب يا وال باشد و چه درباره همجنسگرايان، بر پايه اطلاعات صحيح و تحليلها و استدلالهاي مشخص شكل نگرفتهاند، و بنابراين با واقعيت امر منافات دارند.
تصورات، قالبي از مشخصههاي يك قشر يا جامعه خاص نيستند و در همه طبقات جوامع مختلف و درباره موضوعات گوناگون به صورت طبيعي وجود دارند بنابراين حضور آنها در دنياي سينما نيز چندان تعجبآور نخواهد بود.
در مقايسه با كشوري مثل ايران كه حضور اقليتهاي جنسي كلاً ناديده گرفته شده تا با حذف صورت مسأئله نياز به جواب اين به اصطلاح معضل نيز كمرنگ شود، ميتوان گفت حضور رسانههايي كه به تصورات قالبي دامن ميزنند(مثل هاليوود) خيلي بهتر از هيچ است.
براي مردمي كه همجنسگرايان را به صورت غولهاي وحشي شاخدار تصور ميكنند، ديدن انسانهاي همجنسگرا در فيلم يا تلويزيون ميتواند به تعديل تصورات آن ها اندكي كمك كند، حتي اگر چهره تصوير شده از همجنسگرايان در اين فيلمها همچنان اغراقشده يا غير واقعي باشد. اين گونه است كه مخاطبان ميآموزند اشخاص متفاوتي «وجود دارند» و همين عنوان كردن حضور طيفهاي متفاوت اشخاص در جامعه خود قدم مثبتي ست.
با اين حال، از آنجا كه طبيعت اينگونه ذهنيتپردازيها بر پايه نادرستي است، ادامه اين روند توسط رسانههاا باعث نهادينه شدن اين تصورات غلط شدهاند. حضور شخصيتهاي دگرباش (همجنسگرا، تراجنسي و دوجنسي) در رسانههاي صنعتي و توليد انبوه، خود به ايجاد چنان تصورات قالبي سفت و محكمي منجر شده است كه ديگر كنار زدن آنهاا از ذهن مردم به سادگي ممكن نيست.
گل سر سبد اين شخصيت هاي كليشهاي، نمونه مرد همجنسگراي «اوا» (Queen) است. مردي كه به شدت ظريف و شكننده است. آرايش مي كند. كلمات را كشيده و زنانه ادا ميكند. لباسهايش بدننما و متنوعاند و او را از دور چنان طاووسي رنگارنگ نشان ميدهند. طراح دكوراسيون داخلي است. خوب مي رقصد. هنرمند است. احساساتي است. با ديدن خون غش ميكند. سطحينگر و بي برنامه است.
نكته سنج و بامزه است و شما را به خنده مياندازد. با تفكر و تعمق ميانهاي ندارد اما براي تفريح، اولين گزينه است. در يك كلام مردي است كه از آنچه جامعه «مرد» ميخواند كيلومترها فاصله دارد و دلقكي است كه تنها فايدهاش سرگرم كردن ديگران است.
نمونه پر كاربرد ديگر اين شخصيتهاي كليشهاي، شخصيت Club Boy است. پسري كه خوش قيافه و خوش هيكل است. چشم همه به دنبال اوست و او هم در تور كردن اشخاصي كه توجهاش را جلب ميكنند هيچ مشكلي ندارد. هميشه در كلوبهاي رقص همجنسگرايان است و هر شب پسر تازه اي را در سالن رقص پيدا كرده و با خود به رختخواب ميبرد. مشكل مالي ندارد.
بي رحم و بي احساس است. تنها چيزي كه برايش اهميت دارد سكس است و لاغير. به كسي باج نميدهد و دليلي هم نميبيند با كسي مهرباني كند. با اين وجود اطرافياناش همگي مثل پروانه دور او ميچرخند و قربان صدقهاش ميروند چون خوش قيافه و سكسي است و كاريزما دارد.
نمونه بعدي، شخصيت همجنسگراي بازنده است. كسي كه از نظر ظاهر، متوسط يا زشت محسوب مي شود و «از آنجا كه در دنياي همجنسگرايان اصل بر سكس و لذت است» از برقراري رابطه با ديگران عاجز است.
شبها تنها ميخوابد. افسرده و بداخلاق است چون نيازهاي جنسياش برآورده نميشوند. بزرگترين آرزويش اين است كه جاي شخصيت Club boy باشد و بتواند هر شب با فرد جديدي به رختخواب برود. ممكن است از نظر هوش يا ذكاوت برتر از ديگران باشد، اما به هر حال شخصيتي است رقتانگيز و ضعيف.
نمونه بعدي شخصيت مرد موفق است. او زيبا چهره و خوش هيكل است. در كارش (كه مي تواند وكالت، مديريت يك شركت، يا هر كار شيك مشابه ديگري باشد) موفق است و مشكل مالي ندارد. به احتمال ٩٠ درصد سالهاست كه با يك پارتنر ثابت زندگي ميكند و شما هر چقدر كه فكر ميكنيد چه چيزي اين دو را عاشق هم كرده و كنار هم نگاه داشته است متوجه نميشويد.
او مورد احترام همه است فقط و فقط چون داراي شغل خوب، چهره مناسب، آپارتمان بالاي شهر و تاكسيدوي گرانقيمت است. در كل اين شخصيت تلاش مذبوهانه رسانهها براي گنجاندن يك چهره از همجنسگراي خوب و با اخلاق است كه در نهايت به خلق موجودي بيعمق و مصنوعي (و البته اخته و بي خطر) منتهي ميشود.
ناگفته نماند كه مسلماً همه تيپ شخصيتهاي ياد شده در جامعه همجنسگرايان حضور دارند (همان طور كه در جامعه دگرجنسگرايان نيز وجود دارند) و بحث ما اصلاً بر تطابق يا عدم تطابق شخصيتهاي ياد شده با انسانهاي واقعي نيست.
نكته اساسي در اين است كه اينها شخصيت هايي «كليشه اي» هستند كه بر پايه تصورات قالبي شكل گرفته اند و موج غالب شخصيتهاي همجنسگرايان موجود در رسانه ها (اكثراً رسانه هاي توليد انبوه و صنعتي) را تشكيل ميدهند. به طوري كه عملاً جز چند تيپ ياد شده و اندك تيپهاي بينابيني آنان هيچگاه به شخصيت تازهاي در اين رسانهها به عنوان يك همجنسگرا پرداخته نميشود.
تصورات قالبي در سينماي صنعتي چنان جزئيات عجيب و غريب و اغراق شدهاي از زندگي همجنسگرايان ارائه ميدهد كه انگار اين اشخاص در كره اي ديگر و تحت شرايطي ديگر زندگي ميكنند و كوچكترين شباهتي بين سبك زندگي آنها و انسان هاي «عادي» (از ديد جامعه) وجود ندارد.
در يك كلام، سينماي صنعتي علاقه اي به پرداختن به شخصيتهاي همجنسگرايي كه عشق ميورزند، اشتباه ميكنند، متنفر ميشوند، جنايت ميكنند يا مانند اشخاص معمولي زندگي ميكنند، ندارد. در عوض همجنسگرايان را شخصيتهايي واكسينه و اخته شده مي خواهد كه چهارچوبهاي تعيينشده را نشكنند و تهديدي براي ثبات شكننده جامعه نباشند.
نمونه اي از اين اخته كردن همجنسگرايان در جهت نگهداري آن ها در چهارچوب هاي تعيين شده مثال زير است كه از فصل سوم سريال Queer as Folk گرفته شده است.
ملاني رو به تد : استاك ول الان دنبال قربانيه. اون براي مبارزه انتخاباتياش كه بر پايه مبارزه با پورن، مواد مخدر و سكسه ميخواد از تو يه درس عبرت براي ديگران بسازه.
امت: اينها يعني همه چيزهايي كه تحت سلطه ما هستن
همه چيزهايي كه تحت سلطه همجنسگرايان هستند؟ سكس؟ مواد مخدر؟ پورن؟ چرا نمي گويند تفكر، منطق، يا علم؟ نمونه بالا تنها يكي از صدها هزار تفكر كليشهاي غلط گنجانده شده در اين سريال است.
روي ديگر سكه، سينماي هنري و مستقل است كه خود را ملزم به رعايت تابوها و عرفهاي رايج جامعه نميبيند. براي ايشان مهم ترين مسأله در تهيه فيلم، همسو بودن اجزا در راستاي هدف فيلم (و كارگردان) در فرم ساختاري مورد نظر است و همه چيز ميبايست با همين معيار سنجيده شود.
در اين فيلم ها، معمولاً كارگردان به بالاي منبر رفتن و موعظه كردن براي مخاطباناش علاقه اي ندارد. اينجا ديگر بحث دغدغه كارگردان براي طرح مسائل همجنسگرايان و اصلاح رفتارهاي خشن جامعه با ايشان نيست. در اينجا هنرمند تنها روايتگري است كه تكههاي پازل را كنار هم ميچيند تا به خلق اثري بر پايه اصول مورد نظرش دست بيابد.
از اين نظر، هنرمند مجاز است كه از «هر وسيله اي» به هر گونه كه صلاح ميداند براي رسيدن به اين مقصد استفاده كند. در اين فيلمها موجي از شخصيتهاي همجنسگرايان به چشم ميخورد كه با واقعيت امر نيز منافات ندارند اما اكثراً به بهبود ديد جامعه به اين اقليت نيز كمك نميكنند. در اين فيلم ها خيانت، دروغ، فساد، جبر، ظلم و غيره همگي به آن صورت كه فيلمساز طلب كند و صلاح بداند تصوير ميشوند و لاغير.
فيلم «Irréversible» مي تواند هر بيننده اي حتي خود همجنسگرايان را از زشتي و كراهت صحنه هاي تصوير شده از يك كاباره همجنسگرايان به تهوع بيندازد. در فيلم «My Own Private Idaho» شخصيت همجنسگراي به تصوير كشيده شده، يك پسر خودفروش است.
در فيلم «Ellefente» گاس ون سنت، يك همجنسگراي نوجوان از اينترنت اسلحه خريداري ميكند و به مدرسه رفته و به سبك كلمباين همكلاسيها و معلماناش را به قتل ميرساند و حتي در آخر تنها دوست و هم خوابهاش را نيز ميكشد.
فيلم هاي پازوليني بيشتر رابطه همجنسگرايي را به شكل رابطه مردي مسن با پسري جوان تصوير ميكنند و اگر بينندهاي فيلم هايي مثل «Bad Education» (از پدرو آلمودوار) يا « Mysterious Skin» (از گرگ اراكي) را ديده باشد ممكن است خود دچار اين تصور جا افتاده ولي غلط شود كه همجنسگرا شدن فرد در نتيجه رابطه جنسي و يا تجاوز در دوران كودكي است.
البته فيلمهاي ديگري نيز در طيف مستقل يا هنري وجود دارند كه اينگونه نيستند و تصوير كننده يك شخص همجنسگراي كاملاً نرمال (از ديد جامعه) ميباشند. مانند فيلمهاي Presque Rien و Le Temps Qui Reste كه در آنها حتي ميتوان با اندكي تغيير جزييات فيلمنامه شخصيتها را بالكل دگرجنسگرا كرد.
نكته اساسي اين است كه طيف هنري فيلمسازان با وجود اينكه خود را مقيد به طرح مشكلات و دغدغههاي فلان طبقه از جامعه يا موعظه براي بينندگان نميبينند، باز در خلق شخصيتهاي متنوع و سازگار با واقعيت موفقترند.
در نهايت، بايد گفت كه هرگز نميتوان از رسانهها انتظار داشت تصورات قالبي ما را بشكنند و ما را با اقشاري از جامعه كه نميشناسيم مرتبط سازند.
مهمترين و بهترين راه شناخت همجنسگرايان، همچنان برخورد مستقيم و روزمره با ايشان در جامعه و خانواده است، و تماشاي شخصيتهاي قيچي شده و عروسكي در جعبه تلويزيون و پرده سينما تنها به تشديد تصورات قالبي دور از واقعيت ما ميانجامد.
نمیدونم فیلمها بر روی بیننده واقعا به چه اندازه تاثیر میتونه برای معرفی یک قشر داشته باشه.. چون شخصا شخصیتهای فیلمها رو باور ندارم. و فکر میکنم این شخصیتهای اغراق آمیزی که گفتن برای همه یکسان ه نه فقط همجنسگراها… مثلا عکس العملهای مردان به حوادثی که در فیلم اتفاق می افته این فکر رو بوجود میاره که یه آدم معمولی باید اینطور سریع و همیشه آماده باشه استفاده از اسحله رو بدونه یا نکته ها رو زود بگیره… یا دخترها خیلی نترس نشون داده میشن.. یا شخصیتی که معمولا از پسرای جوان ارایه میشه یک آدم بی قید که فقط بفکر زدن مخ! دخترا هستن یکجور آدم تو خالی.
فیلمها اصولا غیر واقعی هستن مگر اینکه موضوع واقعی باشه یا از یک شخصیت حقیقی باشه. و خب پرداختن به شخصیت در سریالها خیلی بهتر و واقعی تره تا فیلمها.. مخصوصا اگه اصل سریال برای همجنسگراها نباشه و این اقلیت جزی از داستان باشه.
در کل با نویسنده موافقم… بهترین راه شناخت تماس و معاشرت تو اجتماع هست.
نمیدونم فیلمها بر روی بیننده واقعا به چه اندازه تاثیر میتونه برای معرفی یک قشر داشته باشه.. چون شخصا شخصیتهای فیلمها رو باور ندارم. و فکر میکنم این شخصیتهای اغراق آمیزی که گفتن برای همه یکسان ه نه فقط همجنسگراها… مثلا عکس العملهای مردان به حوادثی که در فیلم اتفاق می افته این فکر رو بوجود میاره که یه آدم معمولی باید اینطور سریع و همیشه آماده باشه استفاده از اسحله رو بدونه یا نکته ها رو زود بگیره… یا دخترها خیلی نترس نشون داده میشن.. یا شخصیتی که معمولا از پسرای جوان ارایه میشه یک آدم بی قید که فقط بفکر زدن مخ! دخترا هستن یکجور آدم تو خالی.
فیلمها اصولا غیر واقعی هستن مگر اینکه موضوع واقعی باشه یا از یک شخصیت حقیقی باشه. و خب پرداختن به شخصیت در سریالها خیلی بهتر و واقعی تره تا فیلمها.. مخصوصا اگه اصل سریال برای همجنسگراها نباشه و این اقلیت جزی از داستان باشه.
در کل با نویسنده موافقم… بهترین راه شناخت تماس و معاشرت تو اجتماع هست.