پرش به محتوا

گناه من

2011/12/09
tags: ,
by

وقتی واسه اولین بار دیدمش انقدر کوچیک بود که درست نمی تونست بگه میو و صدا میزد “میا”
برای همین اسمش رو گذاشتم “میا” و اوردم گذاشتمش توی حیاط خونه
با وجود یه مادر وسواسی و یه خانواده خرافاتی ( مذهبی ) نمی شد توی خونه ازش نگهداری کرد اما حیاط رو یه جوری تحمل میکردن و دیوارها هم انقدر بلند بود که تا یه سنی محافظتش! کنن
کم کم همه بهش عادت کردن
یاد گرفتن چطور بهش غذا بدن و چطور باهاش بازی کنن
شیطون، ناز و لوس
دیر که غذاش رو می دادن شری به پا میکرد که بیا و ببین
از توری های در و پنجره بالا میکشید و انقدر صدا میکرد که بلاخره حقش! رو بگیره
توپ براش گرفتن ( یه توپ نخی هم داشت که تا از لونه اش بیرون می اوردیش با دندون و پنجه هاش هر طوری بود ازت میگرفت و میبردش توی لونه اش )
لونه براش ساختن، طوری که هم بتونه داخل خونه رو ببینه و هم محافظی باشه براش در برابر سرما و گرما
و …
میا بزرگ و بزرگ تر میشد
لوس و حرف گوش کن تر
کم کم یاد گرفته بود دست می داد و دستت رو که جلو میبردی بین پنجه هاش نگه میداشت
یاد گرفته بود بره روی چهارپایه ی وسط حیاط و منتظر بمونه تا نازش کنن 
و البته بدبختانه یاد گرفته بود که از دیوار هم بالا بکشه و به خونه ی همسایه ها هم سرک بکشه
هرچند همسایه ها هم عاشقش شده بودن
یاد گرفته بود هرجا که هست وقتی صداش میکردی ( اگه زیر بوته ای، درختی خوابش نبرده بود ) فوری خودش رو برسونه پیشت
یاد گرفته بود …
اما،
یه چیز رو یاد نگرفته بود، یعنی یادش نداده بودم،
یاد نگرفته بود از کثیف ترین موجودات روی زمین بترسه و اینجاش گناه منه
گناهی که دیگه بخشیدنی نیست
میا زیادی با آدم ها راحت بود، و یاد نگرفته بود ازشون بترسه
به جای اینکه ازشون فرار کنه نزدیک میشد و سعی می کرد خودش رو یه طوری لوس کنه 
و همین باعث شد تا کتک بخوره
و همین باعث شد مریض بشه
و همین باعث شد هفته گذشته بعد از سه روز درد کشیدن و مریض بودن به جای من اون به آرزوی! مرگ برسه.
و دقیقا الان یک هفته است که شبی رو بی گریه سر نکردم
دلم براش تنگه
و نمی دونم چطور روزی سنگینی این گناه قراره از روی دوشم برداشته بشه.

16 دیدگاه leave one →
  1. 2011/12/09 17:18

    آخی! من هم گربه ۲ بار داشتم و خیلی دوس دارم این موجود ناز رو، ولی حالا دیگه ناراحت نباش!
    این همه گربه هر روز می میرن، بیخیال! 🙂

    • 2011/12/10 00:09

      خب من نمی تونم اینطور ببینمش
      مرسی از اینکه نظرت رو نوشتی اما من عموما با اینطور وقایع راحت کنار نمیام

  2. ناشناس permalink
    2011/12/09 18:28

    این خریتی بود که منم دچارش شدم
    مرور زمان درست میکنه همه چیز رو غصه نخور

    • 2011/12/10 00:12

      آره، هر چی بگذره آه آدم عمیق تر و برون ریزیش سخت تر میشه!

  3. 2011/12/09 18:57

    ای جان 😦
    ولی آخه چطوری میشه به یه گربه یاد داد که از آدما بترسه؟

    • 2011/12/10 00:15

      شاید همونطور که همه مون یاد میگیریم از هم بترسیم
      درست نمی دونم
      اگه می دونستم یادش میدادم

  4. امین permalink
    2011/12/09 22:22

    منم یه سفیدشو داشتم(هنوز بچه بود) وقتی رفته بودیم مسافرت، پسر همسایه از پشت بوم پرتش کرده بود پایین. تا چند ماه حالم بد بود، از نفرت و خشم.

    • 2011/12/10 00:17

      گفتی بچگی
      منم به چشم بچه ام بهش نگاه میکردم
      صداش میزدم میای بابا و اونم مات میون دستام میموند و چشم میدوخت به چشام

  5. مسعود permalink
    2011/12/13 20:26

    خیلی ناراحت شدم پستت را خوندم. رابطه آدمها با گربه ها واقعا عجیب غریبه. یک جوری به آدم نگاه می کنند. می دونی دوست داری فکر کنی که از احساساتت با خبرن. اینکه می پیچن به پاهات و بعضی وقت ها که نشستی جلوی تلویزیون یهو می بینی می پرن روی کاناپه روی پات می شینن رو که دیگه نگو. اشکال نداره… همیشه به یادش باش و سعی کن یک گربه ی دیگه بگیری البته هروقت حس کردی وقتش رسیده

    • 2011/12/16 23:09

      دیگه نمی خوام تا آخر عمر رنج کشیدن هیچ موجودی رو موجب بشم
      نه هیچ چی جای میا رو نمیگیره
      حتی اگه روزی قانع بشم به داشتن گربه یا هر حیوون دیگه ای بازم میا سر جاش توی دلم خواهد بود

  6. sweety_ permalink
    2011/12/15 18:02

    منم خیلی ناراحت شدم.البته من چون خیلی از سگ خوشم میاد در جهت عکس طرف گربه نمیرم هرچند فرقه زیادی نداره.
    خلاصه که منم یه توله ناز از نژاد سگ گرگ پیدا کردم از اونجایی که ویلای با صفایی داریم فورا رفتم و آوردمش تو خونه و بزرگش کردم در عرض 8 ماه بزرگ شد.شده بود رفیق جون جونیه من.میدونید چرا آخه تنها کسی که منو به خاطر هویتم منع نمیکرد و به چشم گناهکار نگاه نمیکرد اون بود.(من خانوادم میدونن گی هستم وخودمم رفتم بهشون گفتم با نشون دادن مدرک پیش روانشناسم که واسه معافیت گرفته بودم. الان یه روز خوش ندارم تنها امید و ارزوم برای زنده موندن فقط پارتنرمه که خیلی دوسم داره وگرنه هر نگاه پدر و خواهر بزرگم مثل یه تیره که تو قلبم فرو میره و حرفهاشون مثل پاشیدن یه سطل آب یخ رو سرت تو خواب شوکم میکنه..)
    فقط (ملوچ) باهام مهربون بود و مثل یه ادم نجس باهام رفتار نمیکرد که یه روز حدید 1 سال پیش یه ماشین شاسی بلند دزدیدش منم با خودم هی مگفتم برمیگرده,برمیگرده.بعداز 3 روزجسدشو یه جای دور پیدا کردن بهم خبر دادن.
    الان دیگه اونم نیست.پارتنرمم که ازم دوره 1 ماه یه بار میاد بهم سر بزنه. پس کی هست؟ با چه امیدی نفس بکشم؟

    • 2011/12/16 23:11

      نمی دونم چی بگم
      برات آرزوی آرامش و دست یافتن به اونچه که دوست داری رو دارم

  7. وانا permalink
    2011/12/15 22:29

    منم خیلی گربه دوس دارم اصلاً بدون اینکه بخوام جاذب گربه هستم اما مادرم خیلی خیلی از گربه میترسه یادش بخیر یه گربه تو کوچمونه چندبار بهش غذا دادم دیگه عادت کرده بود یه بار دیدم صدای جیغ و داد مامانم از تو کوچه میاد نگو بنده خدا رفته بوده خرید این گربه هم اونو میبینه به هوای آشنایی میخواسته بره کنار پای مامانم خدا نصیب هیچکی نکنه بیچاره شدم تا از سرش پروندم دور مادرمو فاکتور بکشه! نمیدونم ربط داره یا نه ولی هرچقدر با گربه ها راحتم سگ که میبینم انگار عزرائیل دیدم!

  8. رسم زمونه permalink
    2011/12/21 14:15

    چی باید گفت یسری آدم که اسم خودشونو گذاشتن آدم
    به یکی از جنس خودشون رحم نمیکنن چه برسه به حیوون
    خدا به داد همه برسه
    ناراحت کننده بود

  9. سراب permalink
    2012/01/23 16:30

    واقعا درکت میکنم با اینکه یه گربه نداشتم یا خلاصه حیوون چون با حیوون خیلی میونه ی خوبی ندارم راستش مخصوصا از پرنده ها خیلی ترس دارم یه حس بدی بهم میدن اما گربه رو دوست دارم ، بگذریم ، من یه موجود زنده که نه اما یه وبلاگ درباره ی یه خواننده بود خواننده ای که الگوی من بوده از بچگی عاشقش بودم و عاشقش بودم و همیشه احساسش می کردم درباره ی اون می نوشتم می گفتم از اون احساساتم توی این وبلاگ بود اما همه به باد رفتن فیلتر شد اخر بعد از چند سال ؟ 2 سال واقعا ناراحت شدم هر وقت بهش فکر میکنم ناراحت می شم یه حس خیلی بدیه ، بیخیال اما این جمله رو یادت نره که

    » به یاد داشته باش که تو زاده شده ای که شاد باشی ، به این حقیقت ایمان داشته باش و پیش رو «

بیان دیدگاه